نقد و بررسی کتاب دست پنهان
شرلوک هلمز، کارآگاه پوآرو، کارآگاه مگره و خانم مارپل اسمهای آشنایی هستند که تمام علاقهمندان به داستانهای پلیسی به آنها علاقهمندند. هرکدام از آنها شیوهی خاص خود را دارند و تواناییهای جذابشان مخاطب را به وجد میآورد. آگاتا کریستی نویسندهی مشهور بریتانیایی خالق پوآرو و خانم مارپل است. کتاب دست پنهان یکی از داستانهای اوست که نقش اصلیاش را خانم مارپل بازی میکند. اگر خواندن این کتاب هیجانانگیز را آغاز کنید به این سادگی آن را زمین نخواهید گذاشت.
خلاصه داستان دست پنهان
برتونها خواهر و برادری هستند که برای رسیدن به آرامش و دور شدن از هیاهوی لندن به یک روستای کوچک میروند. آنها هنوز آرامش روستا را تجربه نکردهاند که فردی ناشناس اقدام به فرستادن نامههای عجیب و تهدیدآمیز برای اهالی روستا میکند و آنها را تهدید میکند که رازهای شخصیشان را افشا خواهد کرد. ماجرا وقتی پیچیده میشود که یکی از اهالی روستا براثر این نامهها دست به خودکشی میزند…
چرا باید کتاب دست پنهان را خواند؟
آثار کریستی از آن دست آثاری است که هرکس به خواندن علاقه داشته باشد احتمالا یکی دو جلد از آنها خوانده است. کتابهای او گزینههای بسیار مناسبی برای علاقهمند کردن کودکان و نوجوانان به خواندن است. معماهای جالبی که او در داستانهایش مطرح کرده باعث میشود خواننده علاوه بر خواندن یک داستان جذاب مجبور باشد برای حدس زدن پاسخ معما از ذهنش استفاده کند. کتاب «دست پنهان» یکی از داستانهای جذاب اوست که معمایی جالب و درعینحال پیچیده پیش روی مخاطب گذاشته است. این کتاب را بخوانید و از سفر به دنیای پیچیدهی آثار کریستی لذت ببرند.
کتاب دست پنهان در دستهی کتابهای داستان پلیسی قرار دارد.
کتاب دست پنهان مناسب برای گروه سنی نوجوانان و علاقهمندان به داستانهای پلیسی است.
در بخشی از کتاب دست پنهان میخوانیم
یک هفته بعد بود که برگشتم خانه و دیدم مگان روی پلههای ایوان نشسته و دستهایش را زیر چانه زده و منتظر است.
مثل همیشه بدون تعارفات معمول رو به من کرد و گفت:
-سلام. میتوانم بیایم تو؟
گفتم: حتماً.
داشتم میرفتم به پارتریج خبر بدهم که برای ناهار سه نفر هستیم که مگان صدا زد:
-اگر مشکلی هست و غذا به همه نمیرسد، بگویید. تعارف نکنید.
احساس کردم پارتریج زیاد راضی نیست. در واقع بدون اینکه حرفی بزند، به من فهماند که از دوشیزه مگان خوشش نمیآید.
برگشتم به ایوان. مگان با نگرانی پرسید:
-مشکلی نیست؟
-نه مشکلی نیست. تاس کباب داریم.
-خوب است. از این غذاهای قاطی پاتی. فقط سیبزمینی و یکم مخلفات.
گفتم:
-دقیقاً
چند دقیقه ساکت بودیم و من پیپ میکشیدم. سکوت دلپذیری بود.
ناگهان مگان سکوت را شکست و بیرودربایستی گفت:
-به نظر شما هم مثل بقیه فکر میکنید من آدم مسخرهای هستم.
آنقدر جا خوردم که پیپم از دستم افتاد. از این پیپهای کاسه گلی بود که فقط رنگآمیزی خوبی داشت. بلافاصله شکست.
با اوقاتتلخی گفتم:
-ببین چهکار کردی!
مگان که دختر خیلی عجیبی بود، عوض اینکه ناراحت شود، نیشخندی زد و گفت: از شما خوشم میآید.
حرف خیلی دلگرمکنندهای بود. مثل حرفی که آدم شاید بهغلط انتظار دارد سگ اگر زبان داشته باشد، به صاحبش بزند. به نظرم رسید مگان بااینکه قیافهاش شبیه اسب است، طبع سگ دارد. بههرحال خیلی شبیه آدمیزاد نبود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.