بادبادک باز

137 نفر در حال مشاهده محصول هستند

ناموجود

ناموجود

قیمت محصول:​

۶۵,۰۰۰ تومان

ارسال رایگان برای سفارش های بالای 900 هزار تومان

چنان چه جمع صورت حساب شما بالای 900 هزار تومان شود هزینه پست برای شما به صورت رایگان محاسبه خواهد شد.

پرداخت درب منزل

بعد از دریافت سفارش

تضمین قیمت محصولات

کمترین قیمت در سطح اینترنت

امکان مرجوع کردن سفارش

در صورت عدم رضایت

تضمین کیفیت و اصالت

فروش مستقیم از شرکت

ارسال سریع سفارشات

با پست پیشتاز

درباره کتاب بادبادک باز
کتاب بادبادک باز روایتی از دسامبر 2001 تا مارس 2001 را به مخاطب نشان می دهد. در تمام قسمت های کتاب با روایتی صمیمی و دوستانه مواجه خواهیم بود و مخاطب به سرعت می تواند با برخی قسمت های کتاب همزاد پنداری کند. در ابتدای داستان، امیر شخصیت اصلی داستان که از یک خانواده مرفه و پولدار است از خاطرات 12 سالگی اش می گوید و صحبت کردن او در مورد گذشته ای که راه خود را با چنگ و دندان باز می کند مخاطب را برای شنیدن داستانی که شاید به همین سادگی نتوان از آن عبور کرد آماده می‌کند.
این داستان چهره غمگین کشور افغانستان را در زمان سقوطش نشان می‌دهد. زمانی که سیاست افعانستان با تحولات عجیبی رو به رو می شود و زندگی مردم را به طور کل تغییر می دهد. داستان در عین حال که چهره مردم را در این تغییرات سیاسی نشان می دهد بیشتر متمرکز بر زندگی دو دوست به نامهای امیر و حسن است که در عین حال که با هم بزرگ شده اند و حتی از یک پستان شیر خورده اند تفاوت های چشمگیری در سبک زندگی دارند. امیر از خانواده ای ارباب زاده و پولدار و حسن از خانواده ای رنج کشیده و کم توان به عنوان خدمتکار در خانه امیر و خانوادهاش مشغول است. حکایت دوستی حسن و امیر به خوبی می تواند اختلاف طبقاتی در افغانستان را برای مخاطب به تصویر بکشد، اما این تمام داستان نیست؛ چرا که هدف این رمان 400 صفحهای تنها به این دوستی خلاصه نمی‌شود.
جملاتی از کتاب بادبادک باز، تصویر سازی های ناب نویسنده
در خلاصه کتاب می توان از جملات خالد حسینی در برخی قسمت های داستان یاد کرد. برخی قسمت های داستان، خواب و بیداری را در هم یکی می کند و مخاطب نمی تواند تفاوت آن دو را به تنهایی تشخیص دهد. چرا که تصویری که خالد حسینی از افغانستان نشان داده به خودیه خود شبیه یک خواب است تا بیداری!
پیرمردی پای دیواری کاه گلی می نشیند، چشم های نا بینایش مثل نقره مذابی است که ته دو کاسه گود مانده است. پیرمرد فالگیر که روی چوبدستی قوز کرده، دست پینه بسته اش را به گونه های گود افتاده خود می کشد. فنجان ها جلوی ما هستند. حسن سکه ای کف دست چغرش می اندازد. من هم مال خودم را می اندازم. فالگیر پیر زمزمه می کند:«بسم الله الرحمن الرحیم» اول دست حسن را می گیرد. ناخن شاخی اش را در کف دست او به حرکت در می آورد. هی می چرخاند و می چرخاند. بعد همان انگشت را به صورت حسن می برد و همین طور که آهسته رد انحنای گونه ها و و طرح گوش ها را می گیرد، صدای خشک و خش داری می آورد. قسمت کبره بسته انگشت هایش را به چشم های حسن می کشد. درست همان جا از حرکت می ایستد. لفتش می دهد یکهو قیافه پیرمرد حالی می شود. من و حسن با هم نگاهی رد و بدل می کنیم. پیر مرد دست حسن را می گیرد و سکه را کف دستش می گذارد. رو می کند به من می گوید: تو در چه حالی جوانک؟ از آن طرف دیوار بانگ خروسی می آید. پیرمرد دستش را می آورد جلو و من دستم را عقب می کشم.
توی کولاک گم شدم! باد زوزه می کشد پوره های سرد برف را توی چشم هایم می پاشد. در میان سرما و بوران پاهایم به سختی جلو می رود. سعی می کنم با فریاد زدن به دنبال کمک باشم اما باد فریادهای مرا قورت می دهد و صدایم به کسی نمی رسد. احساس می کنم بین سفیدی برف گم شده ام و دیگر راه نجاتی ندارم این حس با صدای نعره باد در گوشم به کابوسی که به زودی اتفاق می افتد تبدیل می شود. باد حتی رد پاهایم را پاک می کند و حالا مانند شبحی شده ام که هیچ ردپایی از خود جای نگذاشته است. دوباره فریاد می زنم محکم تر از دفعه قبل اما این بار امید هم مانند ردپایم پاک می شود. یکدفعه صدای ضعیفی به گوشم آشنا می آید. دستم را سپر چشم هایم می کنم و به هر دردسری شده سعی می کنم بنشینم، نگاه می کنم کم کم رنگ ها برایم مشخص می شود و دستی به رویم دراز می شود کف آن دست بریدگی های عمیقی دارد و خون از رگ هایش به روی برف ها سرازیر می شود. آن دست را محکم می گیرم و بلند می شوم. ناگهان دیگر برفی در کار نیست و من در در یک سرزمین سبز رنگ ایستاده ام در سرزمینی که از برف و سرما خبری نیست! آسمان پر است از بادبادک های رنگی که در روشنایی آفتاب می درخشند.
زندگی قبلی تو و زندگی قبلی من! من هم توی همان حیاط بازی کردم سهراب. توی همان خانه زندگی کردم. ولی همه چمن ها از بین رفته و یک جیپ غریبه توی حیاط خانه مان پارک شده که روغنش همه جای آسفالت را کثیف کرده! زندگی قبلی ما رفت سهراب، و همه آدم هایی که در آن خانه بودند یا مرده اند و یا دارند می میرند. حالا فقط من مانده ام و تو. من و تو!

وزن 450 گرم
جنس جلد

انتشارات

سال انتشار

سایز

مترجم

نویسنده

0 دیدگاه
0
0
0
0
0

نقد و بررسی‌ها

حذف فیلترها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “بادبادک باز”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شما باید وارد سیستم شوید تا بتوانید عکس ها را به بررسی خود اضافه کنید.

Suggested products

محصولات پیشنهادی